قصه های بابابزرگ
من یه بابابزرگ دارم همیشه ا این قصه های کوچیک پند آموز میگه تصمیم گرفتم قصه هاشو تو وبلاگ بنویسم.
راز داری
یه شاهی بود شاخ داشت، هر آرایشگری که موهاشو کوتاه میکرد شاه اونو میکشت.یه روز از یه آرایشگر خوشش میاد اونو
نمیکشه ولی میگه نباید راز منو که شاخ دارم به کسی بگی.آرایشگر نمیتونه خودشو نگه داره میره رازشو به چاه میگه از چاه یه
نی درمیاد چوپان میاد ازش ساز درست میکنه وقتی میزنه صدا درمیاد که شاه شاخ داره شاخ داره